كمي آشفتهگي، ذرهيي دلهره، اندكي آشوب و لحظهيي در سيلانِ تنهايي و دو سه بستهيي احساسِ غريبي گاهي ميتواند آدمي را تا ناكجاآبادهايِ ترس و بيدلي بكشاند. اين روزها حال و هوايِ آن پرنده را دارم كه از قفسِ امن، از ميانِ بال و پرهايِ اطمينانبخشِ مادراَش به هوايِ پرزدن در هوايي ديگرگونه به اميدِ باغستاني از اينجا نزهتر بيرون شده است و در ميانهي راه توفاني سهمگين، بالاَش را ربوده است و سرمايي تگرگآسا چشمهاش را به گمناكيِ بوران و بيراههيي سخت ترسنده سپرده است و اينك نه راهِ خانه را به ياد دارد و نه راهِ آن باغستان، پس سرگردانِ دياري است كه نه ميتواند موطناش باشد و نه ميدناند تا كي مسافرِ آن به شمار ميآيد كه آيا بايد رختِ ماندن بر قامتِ آشوبگرفته بپوشاند و اندكي به اميدِ امنِ آسايش گرد و غبارِ خستهگي از جان بزدايد و نه يارايِ آناش كه بداند تا كي بانگِ رحيل مينوازند كه وقتِ رفتن است و پوزارها برپاي نگه دارد.
اگر فريادرسي نبود...
اينگونه است كه گاهي دلام برايِ خودام تنگ ميشود.
يا علي!
No comments:
Post a Comment
با سلام و سپاس از محبتاِتان
لطفن در قسمت پايينِ محلِ نظرات بخشِ مربوط به نام و آدرس
Name / URL
را كليك كنيد تا بتوانيد نام و نشاني تان را هم بنويسيد
ضمنن با توجه به برخي مشكلاتِ پيشآمده، يادداشتِ شما پس از خوانش در وبلاگ قرار داده خواهد شد