ميگويند شبنمِ طلوعي ممنوعالكار شده است. البته اين خبرِ خوبي نيست. معلوم است كه هرجا پرندهيي از پريدن باز بماند، به احتمالِ قريب به يقين، شكارچييي شب را با غذايِ گنجشكي دلنشين سر كرده است. اما چيزي كه ميخواهم بنويسم خيلي ربطي به اين خبر شايد نداشته باشد. اصلا من از اين واژهي ممنوعالكار زياد خوشام نميآيد. بدجور مرا يادِ ادااطوارهايِ اين يكي دو دهه مياندازد. از استادانِ ريشوپشم دار بگير تا جوجههايي كه اسمِ خوداِشان را غلط مينويسند و هر بذاقي كه از دهناِشان ترشح ميشود انتظار دارند در بهترين صحنههايِ اين مملكت به منصهي ظهور برسد. پيدا است البته كه شبنمخانمِ طلوعي از اين بازيها فرسنگها به دور است چرا كه حتا در شخصيترين امكانِ نشرِ نگارههاياش باز هم چيزي مستقيم از اين مساله عنوان نكرده. معلوم است كه نجابت هنري نيست كه نزدِ هركسي موجود باشد و من از اينكه در بارهي يكي از نجيبترين بازيگرانِ اين مملكت يادداشت مينويسم احساسِ فخر و فراز دارم. اصلا خودِ او هم چندان با اين واژه ميانهيي ندارد. مگر ميشود كسي را از شغلي محروم كرد كه با نفس كشيدن معني ميشود. آخر ما همه فكر ميكنيم فقط رويِ صحنههايِ تهآتر اين شغل محلِ اعراب دارد. غافل از آنكه تهآتر كسب و كارِ خوب زيستن است، هنرِ نجابت و صلح و لبخند و بنابراين حداقل شبنمِ طلوعي را كسي نميتواند ممنوعالكار كند چرا كه او همواره در حالِ زيستن در كسب و كارِ خويش است. همواره در حالِ بهتر زيستن. البته من خانمِ طلوعي را از نزديك نميشناسم حتا به جز يكبار آن هم در اولين روزِ كارگاهي كه ژانكلودكاريير اداره ميكرد، آن هم خيلي با فاصله نديدهاماش اما يقينِ ابراهيمي دارم كه غلط نمينويسم چرا كه حداقل موهبتي را كه خدا بهام داده و هروقت ازش استفاده ميكنم فريبام نميدهد، به من ميگويد از همان روزهايي كه در صحنه ميديدماش تا هين اواخر كه صدايِ فوقالعادهاش در تلهويزيون ابهتي به شهرِ قشنگ داده بود، او در حالِ بهتر و بهتر شدن بوده است و پيدا است كه هيچكس كامل نيست و اصلا يادداشتِ امروزِ من بيش از اينكه مربوط به او باشد دربارهي نقصهايِ انساني است كه واجب است برايِ كامل شدن و اگر قرار بود آدمي از همان روزِ اول بهترين و بياشتباهترين به دنيا بيآيد كه خداوندِ جهان از خلقِ او لذتي نميبرد كه بگويد؛ من چيزي ميدانم كه شما نميدانيد و عزازيلِ بدبخت اين را به قوهي فريشتهگياش درك نكند و بشود شيطانالرجيم.
و اين امر كه او هماره بهتر زيستن را مشق ميكند، در وبلاگِ دوستداشتنياش به وفور در تجلي است؛ بابونه. و چه اسمِ بامصمايي برايِ پرندهيي كه سخت دلمشغولِ برگشتن به باغِِ اولين است. ميگوييد نه سري به صفحهاش بزنيد و چه خوب كه من نميدانستم بابونهي دنيايِ مجازي همان شبنمِ طلوعيِ جزيرهي كوچكِ آزادي است و چهقدر بد ش كه اين را فهميدم چرا كه سخت داشتم از خواندنِ يادداشتهايِ يك ناشناس لذت ميبردم. راستي من نميدانم چرا با اين نامِ شبنم مناسباتِ خوب داشتهام حتا بهترين شخصيتي كه در عمرام خلق كردهام يعني شهرزادِ هورالهويزه هم نامِ واقعياش شبنم است.
اما چيزي كه مدنظرِ نگارشِ اين يادداشت بود نه سفرِ او به پاريس است، نه محرومشدنِ امثالِ من از بازيِ او (كه اين اواخر بدجوري دلام ميخواست نماشي اجرا كنم با حضورِ او و پانتهآ بهرام و احمدِ ساعتچيان و محمدِ جوزي و پيامِ دهكردي كه هر چهارتايِ ديگر نيز از نازنينانِ اين كسبوكار به حساب ميآيند؛ پانتهآ بهرام كه برايِ خوداَش پديدهيي است در زندهگي و صحنه و همان يك سفر كافي بود كه من بسيار چيز از او و نازنيني به نامِ پيامِ دهكردي فرا بگيرم و البته محمدِ جوزي كه سالهااست در آرزويِ كاركردنِ با او هستم و نيز احمدِ ساعتچيان كه عتيقهيي است برايِ خوداش و بازيِ اين دو آخري در نمايش سهگانهي وانيك به يادماندني بود و يك كلاسِ كاملِ آموزشي )
چيزي كه ميخواهم بگويم لزومِ مقولهي شك در مبانيِ شالودهييترين انديشههايِ انسان و به دنبالِ آن رسيدن به والاييِ يقين از نوعِ ابراهيمي در گذر از هرمنوتيكي است كه پلريكور به نوعي ايمانِ ثانويه تعبير كرده بود.
من نميدانم و نميخواهم بدانم مشكلِ آقايان با احساساتِ شخصيِ اين دختر چيست. چيزي كه در اين ميانه برايِ من مهم است نگاهي است كه به گمانام در تنهاييِ دوردستها او ميتواند به خوداَش، به آنچه بدان معتقد است، به هستيِ فراگيرِ اطرافاش و به مهمترين اتفاقِ قدسيِ زمين يعني تهآتر بيانديشد. او بهتر ميداند كه تهآتر بازي كردن در يك سالن نيست، تهآتر شيوهي زندهگي كردن است و اگر هريك از ما ميتوانستيم بهترين تكنيكهامان را در اين تهآتر به كار ببريم بيشك آبرويِ صلح ميشد اين زمين و خوابِ ترانه و لبخند.
وقتي عباسِ معروفي از اين مملكت رفت، من هرگز فكر نكردم كه او ميتواند آن دورها به خوداَش بيانديشد، چرا كه رفتنِ او از مقولهيي ديگر بود اما بابونهي سرزمينِ مجازي، رفتناش از نوعِ ناسازگازيهايِ روشنفكرانه نيست. باور كنيد در حالِ حاضر من اصلا با شخصيتِ فرديِ او كاري ندارم. برايِ من انساني نوعي از آن حيث كه مينويسد مهم است. چنين انساني با چنين نگارشهايي سخت نيكو ميتواند دوباره در همهچيز شك كند و دوباره مهربانيِ هستي را در همآهنگيِ محض به آوازي دلنشين نظاره كند.
ايدون باد. ايدونتر باد.
يا علي!
No comments:
Post a Comment
با سلام و سپاس از محبتاِتان
لطفن در قسمت پايينِ محلِ نظرات بخشِ مربوط به نام و آدرس
Name / URL
را كليك كنيد تا بتوانيد نام و نشاني تان را هم بنويسيد
ضمنن با توجه به برخي مشكلاتِ پيشآمده، يادداشتِ شما پس از خوانش در وبلاگ قرار داده خواهد شد