2010/12/08

ميلادِ اكبرنژاد مرده است، زنده باد ميلادِ اكبرنژاد

مي‌توانم باز هم غر بزنم، مي‌توانم فرياد بزنم، مي‌توانم اعتراض كنم و زمين و زمان را به هم بدوزم و انگشتِ اتهام به سمتِ همه‌گان دراز كنم كه چنان است و چنين نيست. درست است باز هم كاراَم رد شده و من فرض را بر اين مي‌گيرم كه يا با سلايقِ ‌دوستان جور در نيامده و يا كارهايِ ديگر بسيار از كارِ من به‌تر بوده‌اَند. پس سكوت مي‌كنم. نه! سكوت نه بدان صورت كه انگار نه انگار اتفاقي نيفتاده. افتاده، بداَش هم افتاده و من هم بدجور در اين سال‌ها خسته‌اَم كه فرصتِ ريسك‌هايِ صدمن يك‌غاز را ديگر ندارم كه عمر شتابان مي‌گذرد و هر آن بيمِ آن‌اَم مي‌رود كه جرس فرياد بردارد كه بربنديد محمل‌ها. اما بايد سكوت كرد. مثلِ خيلي از اتفاق‌هايِ ديگري كه افتاده و سكوت كرده‌ايم. انگار كه آتش را از نو بخواهيم كشف كنيم و كلمات را از آغاز ابداع.
پس به كنجِ كتاب‌خانه‌اَم خواهم خزيد. گوشه‌ي عزلتي ساكت و خاموش با بغضي كه فرو نخواهم‌اَش خورد. تلفن‌اَم را رويِ پيغام‌گير خواهم گذاشت و فقط وقتي از آن استفاده خواهم كرد كه بخواهم مقاله‌يي يا نوشته‌يي يا يادداشتي برايِ جايي ارسال كنم كه غمِ نان اگر بگذارد. در اين سكوت كم‌تر خواهم گفت و بيش‌تر خواهم نوشت. كم‌تر آفتابي خواهم شد و بيش‌تر آفتابي خواهم كرد. كم‌تر خواهم بود و بيش‌تر خواهم نماياند.
باقيِ اوقات را در دانش‌گاه خواهم گذراند كنارِ دوستان‌اَم و دانش‌جوياني كه بيش‌تر از تصوراِشان دوست‌اِشان دارم و به گمان‌اَم لحظه‌يي كنارِ آنان به سر بردن به هزار ساعت عمر در ميانِ ابلهان و فسيلان و متفرعنان و خزان و خسان و چس‌عن‌چرمكاني كه از دماغِ فيل قي شده‌اَند و در كله‌پاچه‌ي مورچه سهيم‌اَند، بيش مي‌ارزد. باقي بماند بقاي‌اِتان.
يا علي!

No comments:

Post a Comment

با سلام و سپاس از محبت‌اِتان
لطفن در قسمت پايينِ محلِ نظرات بخشِ مربوط به نام و آدرس
Name / URL
را كليك كنيد تا بتوانيد نام و نشاني تان را هم بنويسيد
ضمنن با توجه به برخي مشكلاتِ پيش‌آمده، يادداشتِ شما پس از خوانش در وب‌لاگ قرار داده خواهد شد