2005/06/21

ايرانِ پساخاتمي

يكم؛ مثلِ روز برای‌ام روشن بود كه گفتارِ خاتمی در باره‌ی لزومِ حركتِ تدريجی به سمتِ مردم‌سالاریِ ناب درست است و ردخور ندارد. انگار حتما بايد به آقايان تذكر داده می‌شد كه شد. راست‌اش چه‌گونه می‌توانم قبول كنم وقتی عادت كرده‌ايم به استبدادِ درونی، وقتی نظامِ خانواده‌مان را بر پايه‌یِ استبدادِ ازلی‌مان بنا كرده‌ايم، به ناگهان بشود ظرفِ چند سال آن‌هم با حركت‌هایِ راديكالِ كه تنها در حوزه‌یِ دانش‌گاه‌ها و مباحثِ روشن‌فكریِ نصف‌ونيمه كاربرد پيدا می‌كند به دموكراسی رسيد. اصلا تعريفِ ما از دموكراسی چيست؟
بی‌شك آن‌چيزی نيست كه موردِ نظرِ كشورهایی با فرهنگ‌هایِ متفاوت و گاه متضاد است. پس نگاهِ ما به مردم‌سالاری چه می‌شود؟ و بدين‌سان ما فقط چهار ميليون رای داريم. البته خدا را شكر می‌كنم چرا كه من گمان می‌كنم اين چهارميليون رای ناب است. اين چهارميليون از آن آنانی نيست كه آزادی را در شلوارِ كوتاه می‌بينند يا روسری‌هایِ در هوا يا پارتی‌هایِ شبانه يا هزار مظهرِ قيدوبندیِ ديگر، اين رای‌ها حتا برایِ معيشت نيست حتا برایِ دل‌خوشیِ معين نيست يا برایِ جبهه‌یِ مشاركت. اين‌ها سربازانِ واقعیِ اصلاحاتِ پساخاتمی هستند و البته می‌دانند كه خاتمی با قلب‌هاشان چه كرده است.

دوم؛ من نمی‌فهمم اما مگر ما انقلاب كرديم كه سفره‌هامان رنگين شود. مگر نه اين‌كه وضعِ معيشتیِ مردم قبل از انقلاب خوب بود. راستی احتياج به تاويلِ دوباره نداريم؟ آقايانِ مستضعف پرورِ طرف‌دارِ فقرا توجه كنند. ما برایِ چه انقلاب كرديم برایِ شكم‌هامان؟ يا برایِ مغزهامان؟ ما خواستيم انديشه‌مان را به دنيا صادر كنيم يا تكنولوژیِ پول‌نگرفتن و مزدقطع كردن و صبحانه‌نخوردن در سركارمان را. آقايان رجایی برایِ چيزِ ديگری محبوب بود امر مشتبه نشود.

سوم؛ من بسيار به آقایِ رفسنجانی انتقاد دارم. اصلا از منظرِ يك توسعه‌دهنده‌یِ روايت با ايشان نمی‌توانم در يك لانگ‌شات هم قرار بگيرم اما الان مساله چيزِ ديگری است. تحريم‌ها وضعِ ما را به اين‌جا كشانده. نديدنِ واقعيت‌ها و آرمان‌گرایی‌هایِ بی‌ريشه ما را به اين‌جا كشانده. حضرات! عصرِ پساخاتمی را دوباره به خيالاتِ مسخره برنگردانيد. واقع‌بين باشيم. مردمِ ما فراموش كرده‌اند انقلاب برایِ چه بود از بس خودمان فراموش كرديم. حالا هم چاره‌یی نيست. اتفاقی است كه افتاده نگذاريم از اين بدتر شود. من به رفسنجانی رای می‌دهم و از خدا می‌خواهم آن‌چه برایِ اين مردم خير می‌آورد اتفاق بی‌افتد.
چهارم؛ به اندازه‌ی كافی در اين مملكت با رفتارهایِ غلط‌‌مان نسلِ نو را از دين و معنويت زده كرده‌ايم. گيرم كه نسلِ نو به‌تر از ما می‌داند با خدا چه‌طور حرف بزند و ما از ياد برده‌ايم. با اين‌همه كاری نكنيم در لباسِ رجایی‌ آمده‌ها بيش‌تر از اين فرزندان‌امان را از مذهبِ واقعی جدا كنند و به سمتِ اسلام‌هایِ آمريكایی بكشانند. من گمان می‌كنم در اردویِ رياكاران در هر دوره‌یی بویِ اسلامِ آمريكایی بيش‌تر به مشام می‌رسد تا حتا كسانی كه ضدِ دين هستند.
پنجم؛ من احساس می‌كنم آقایِ احمدی‌نژاد به شخصه آدمِ خوبی باشد. يعنی به عنوانِ يك مسلمان و اصلا يك انسان به فكرِ محرومان و آسيب‌ديده‌گانِ جامعه هستند. خدا به‌اشان خير بدهد. من منكرِ شخصيتِ فردیِ نيكوي‌اشان نيستم. اما با ارزيابیِ جهانِ امروز گمان می‌كنم پيچيده‌گی‌هایِ عصرِ پساخاتمی در ايران و موقعيتِ عجيب غريبِ ايران در دنيا نياز به كسی دارد كه بيش از ايشان دنيا را متناسب با شرايط درك كند. اين آن‌چيزی است كه من فكر می‌كنم. با كسی هم دعوا ندارم. از خدا می‌خواهم كه خيرِ مردمِ اين سرزمين را پيش بی‌آورد.
دست‌هاتان پرِ شب‌نم! يا علی!

No comments:

Post a Comment

با سلام و سپاس از محبت‌اِتان
لطفن در قسمت پايينِ محلِ نظرات بخشِ مربوط به نام و آدرس
Name / URL
را كليك كنيد تا بتوانيد نام و نشاني تان را هم بنويسيد
ضمنن با توجه به برخي مشكلاتِ پيش‌آمده، يادداشتِ شما پس از خوانش در وب‌لاگ قرار داده خواهد شد