2009/04/04

باز هم آغازِ سالي ديگر

خب، اين هم از سالِ نو؛ مبارك است انشاءا... لابد مي‌گوييد چرا اين‌قدر دير. چون براي‌ِ من سال از اولِ فروردين شروع نمي‌شود. تعطيلات كه جزء سال به حساب نمي‌آيد. سال يعني بعد از چهاردهم. مبارك‌اتان باشد. اميدوارم سالِ بي‌نظيري باشد برايِ صلح و آرامش و لب‌خند. اما بعد. قرار است اين حقير يا به قولِ علما الاحقر در اين سال چه كند؟ حالا انگار چه‌قدر مهم است كه چه بكند يا نكند. آقا اين يادداشت در بخشِ يادداشت‌هايِ شخصي آمده و فقط نقشِ يك سررسيرِ الكترونيكي را بازي مي‌كند ديگر، پس بگذار بنويسد اين الاحقر برايِ‌ خوداَش گه قرار است چه شاخِ غول‌هايي بشكند. اول اين‌كه مي‌خواهم بالاخره سرِ پيري معركه‌گيري كنم و گواهي نامه بگيرم. خنده‌تان نگيرد. تا همين لحظه هيچ انگيزه و يا دليلي برايِ گرفتنِ گواهي‌نامه‌یِ راننده‌گي نداشته‌اَم. حالا هم نه اين كه خوش‌اَم بي‌آيد اما مجبوراَم، به چه دليل را ول كنيد. مهم اين است كه اين اولين كاراَم است.
كارِ دوم فراگرفتنِ گيتار است. نمي‌دانم چرا باز هم سرِ پيري هوسِ آموختنِ ساز كرده‌اَم. البته نمي‌دانم عملي‌اَش كنم يا نه چون سراَم سخت شلوغ است. دليلِ اين كار را هم جزءِ سورپرايزهااست. بعدن خوداِتان متوجه خواهيد شد كه چرا ساز؟ و چرا گيتار؟
اما كارِ سوم؛ مي‌خواهم به نمايشِ "با همين لب‌هايِ خونين مي‌بوسم‌اَت" سر و ساماني بدهم و براي اجرايِ عمومي آماده‌اَش كنم. فقط دعا كنيد برايِ اين اجرايِ عمومي چوب لايِ چرخ‌اَم ننشيند كه امسال را بدجور از كوره در رفته هستم.
اما مهم‌ترين كاری كه اين روزها و اصولن به احتمالِ زياد تمامِ امسال‌اَم را پر خواهد كرد، اجرايِ نمايشي از شكسپير است؛ تيتوس آندرونيكوس. در شكل و اجرايي كه هرگز پيش از آن نديده‌ايد. (اين تبليغي بود به شيوه‌یِ مربيانِ فوتبال كه هميشه مي‌گويند هرگز اين نحوه‌یِ تمرين را نديده‌ايد و البته بعد مي‌فهميم همان يه‌قل دو قلِ هميشه‌گي بوده است و خلاص.) اما از شوخي گذشته دارم تلاش مي :نم اجرايي خوب در بي‌آيد. دوستي مي‌گفت مي‌شود شبيهِ همانِ سه‌گانه‌یِ شكسپيرهايِ قبلي؟ و گفتم نه! اين واقعن متنِ شكسپير است كه من فقط دارم ترجمه‌یی به سبكِ ميلادِ اكبرنژاد از آن در مي‌آورم؛ همين.
چند كارِ ديگر هم دارم؛ مهم‌ترينِ آن‌ها اين است كه حسابي پول در بي‌آورم؟ چه‌طوری؟ اگر قرار بود بگويم كه ديگر الان وزيرِ اقتصاد بودم و مملكت هم قطبِ اقتصاديِ جهان. البته اميدوارم كسي از دولتِ نهم اين صفحه را نخواند چون بر مي‌گردد و مي‌گويد اي براندازِ نرم! مگر الان نيستيم كه تشويشِ افكارِ عمومي مي‌نمايي؟ آقا ما اصلن از كره‌گي.. نه خوداِمون نه كره‌مون نه بروبچه‌هايِ محله یِ كره مون كلهم از دُم تعطيل بوديم.
و آخر اين‌كه؛ دارم تلاش مي‌كنم از اين ته‌آترِ خراب شده دل بكنم و به دنيايِ تصوير و نما اسباب‌كشي كنم. وقتي قطعي شد خبر مي‌كنم. همه دعوت‌اَند. يا علي!

2009/02/12

مهندسِ فرهنگ، ميرحسينِ هنر

واقعيت اين است كه در هيچ‌يك از دولت‌هايِ پيشين با همه‌یِ محاسن و تلاش‌هاشان در جهتِ ‌توسعه‌یِ كشور، به امرِ فرهنگ و هنر توجهِ كافي و درست نشده است. و البته اين خود دلايلِ متعددي دارد كه جايِ بحثِ آن لااقل در اين يادداشت وجود ندارد. از دولتِ انقلابي كه وقتي برايِ توجه به فرهنگ ندارد تا دولتِ جنگ كه اساسا راهي برايِ توسعه‌یِ جديِ فرهنگ و هنر پيشِ رويِ خود نمي‌بينيد. از دولتِ سازنده‌گي كه بايد برايِ عامه یِ مردم و آينده‌یِ اقتصادي‌شان فكر كند تا دولتِ‌اصلاحات كه به‌رغمِ حضورِ يك رييسِ دولتِ فيلسوف در راسِ آن اما توجه به توسعه‌یِ سياسي و لزومِ آشناييِ مردمان و شهروندان با حقوقِ اوليه‌یِ مدني‌شان كه در اين مدتِ عمرِ جمهوريِ اسلامي و با عنايت به مسايل و مشكلاتِ پيش آمده و توطيه‌ها و مناسباتِ جهانيِ رودر رويِ آن، كم‌تر موردِ بررسي و شناخت قرار گرفته،‌اجازه‌یِ پرداختِ‌بنيادين به فرهنگ و هنر را نمي‌داده است. دولتِ‌ نهم هم كه تكليف‌اش روشن است و اصولا نه ادعايِ فرهنگي بودن را دارد و نه تواناييِ چنين ادعايي را در شاكله‌یِ خود مي‌بيند. كارِ ‌دولتِ‌نهم اصولا چيزِ ديگری است و من بالطبع انتظاري در زمينه‌هايِ‌ فرهنگي هنري هم از آن ندارم.
و همه‌یِ اين‌ها در شرايطي صورت مي‌گيرد كه به گمانِ من اگر قرار باشد هر اتفاقي، هر تغييري، هر توسعه‌یی در يك جامعه صورت بگيرد، بايد در شاكله‌هايِ‌ زيربناييِ فرهنگيِ ‌آن اتفاقات پديد آيد. يعني بدونِ‌ توسعه‌یِ‌ فرهنگي هرگز توسعه‌یِ سياسي، اقتصادي محلي از اعراب ندارد. بگذاريد در موردِ گفتمان دولتِ اصلاحات سخني اشاره‌یی داشته باشم. گفتمانِ‌ اصلي و مسلطِ دولتِ اصلاحات، حقِ مدني و آزادي‌هايِ سياسي است. اين بسيار دل‌نشين و البته قابلِ تقدير است. اما مشكلات و بحران‌هايِ هشت‌ساله یِ اصلاحات نشان داد، تا زماني كه مردم خود نياز و لزوم و طبعاتِ آزادي‌هايِ سياسي و توسعه یِ مدني را درك نكنند، هرگز نمي‌توان برايِ توسعه‌یِ سياسي كاري كرد. تا زماني كه من ايمان نداشته باشم كه با هيچ‌يك از اقشارِ‌ مردم، هيچ تفاوتي ندارم، هرگز تن به تساويِ شغلي يا حقوقي يا مدني نخواهم داد. وقتي من خود را در منصبي مي‌يابم كه فراتر از ديگرِ مردم نمايانده شده و اين به لحاظِ فرهنگي نهادينه شده است، هرگز ميلِ به گفتمان‌هايِ‌ قدرت، اجازه‌ نمي‌دهد خود را در برابر و رو در رو و پاسخ‌گويِ ديگران قرار دهم. تا زماني كه من ايمان نياورم، انسانِ‌ ديگر هم آفريده‌یِ خدااست و او هم حقِ حيات دارد هرگز به تيوري‌هايِ آزاديِ بيان اهميتي نمي‌دهم. تا زماني كه ايمان نياورم كه همه‌یِ حقيقت در نزدِ‌من نيست، خود را بيرون از مركزِ كاينات نمي‌يابم. و همه‌یِ اين مسايل اصولا با بنيادهايِ‌فرهنگي، فكري و اعتقاديِ‌يك جامعه در ارتباط است.
درست است همه‌یِ رييسانِ‌دولت‌هايِ پيشين تلاش كرده‌اند بعدي فرهنگي به كار بدهند اما هرگز فرهنگ و مطالعاتِ فرهنگي و به ويژه، معجزه‌یِ هنر را به عنوانِ بنيادهايِ‌تغيير و توسعه‌یِ كشور موردِ عنايت قرار نداده‌اند و اين حتا در موردِ خاتميِ‌فيلسوف هم صدق مي‌كند.
فراموش نكنيم محمدِ خاتمي، فيلسوف است و اهلِ فلسفه اما هنرمند نيست. اديبانه سخن مي‌گويد اما اديب نيست. و البته اضافه كنم كه هيچ‌يك باعث نمي‌شود لحظه‌یِ حضورش را با عالمي عوض كنم اما اكنون وقتِ معاشقه نيست و بحث، متاسفانه بحثِ فرهنگي سياسي است. بنابراين در اين شرايطِ جديد كه بيش از هر دوره‌یِ ديگر احساس كم‌بودِ فضايِ فرهنگي و توجه به بنيادهايِ‌فرهنگي و هنري اوج گرفته و ما در جهانِ معاصر به شدت به ابزار و سلاحِ‌هنر و برايِ ماندگاری در صفِ‌ تمدنِ جهاني نياز داريم، به گمانِ من با همه‌یِ احترام برايِ كانديداهايِ ديگر، ايران به فردي نياز دارد كه شخصا اهلِ‌ فرهنگ و هنر باشد، اصلا هنرمند باشد و مهندسيِ فرهنگ را تخصصِ خود بداند. معلوم است كه دورانِ‌ اكنون با دورانِ‌جنگ متفاوت است و معلوم است كه هنرمند فرزندِ زمانه‌یِ خود است و معلوم است كه ميرحسينِ موسوي قبل از هرچيز يك هنرمندِ انديشه‌ور است و امروز ايرانِ من بيش از هرزماني به هنرمنداني نياز دارد كه در ذاتِ تفكريِ خود و در بنيادهايِ انديشه‌گي هنر و فرهنگ را حلالِ‌مشكلات بدانند و اساسا برنامه‌ريزي‌هايِ اقتصادي، بهداشتي، سياسي و عموميِ كشور را با زيرمجموعه‌یِ از توسعه‌یِ فرهنگي بدانند، نه اين كه فرهنگ و هنر را زينت و زرورقي برايِ كادوپيچيِ بسته‌هايِ خشك و غيرِ قابلِ تحملِ سياسي اقتصادي.
آرمانِ من در رياست جمهورِ دهم اين است؛ ميرحسينِ موسوي رييسِ جمهور، معاونِ‌اول؛ مهديِ كروبي (دليل‌اش ساده است، هيچ‌كس مثلِ كروبي نمي‌تواند از پسِ گروه‌هايِ‌ بحران‌زا بر بي‌آيد. او رگِ خوابِ هم‌رزمان و نسل‌هايِ بعديِ قدرت را مي‌داند و از تنها بازمانده‌گانِ دورانِ حضرتِ‌ روح‌ا... است و كسي از عهده‌یِ ‌زبان و كردارِ او بر نيم‌آيد و زبانِ سرخي دارد و از چيزي هم ابايي ندارد و نه بخشِ ورشكسته‌یِ اصول‌گراها حريف‌اش مي‌شود و نه ته‌مانده‌هايِ اصلاحات. از سويي حضور او مي‌تواند شانِ‌ معاونِ ‌اولي را از سخن‌گويي و مديرِ‌دفتري به شرايطِ ايده‌آلِ خود برگرداند) در نظام و تيمِ مديريتِ‌ خارجيِ كشور هم من شخص سيدمحمدِ‌خاتمي را مي‌بينيم و البته گزينة‌یی كه مي‌دانم با حضورش در عرصه‌یِ سياستِ‌ خارجي ده‌‌ها كفن بر اندامِ‌ده‌ها نفر فرو خواهد رفت و آن عطاءا... مهاجراني است.
به بخش‌هايِ ديگر هم كاري ندارم مگر در حوزه‌یِ تيمِ ‌فرهنگي و ارشاد و اين‌ها كه گمان‌ام با توجه به سابقه‌یِ محمدِ بهشتي مي‌تواند گزينه‌یِ مناسبي باشد.
تا زماني كه مهندس قدم در عرصه بگذارد دعا مي‌كنيم.
يا علي!

2009/01/23

راديو به روشن‌فكر نياز دارد.

راديو رسانه‌یِ فرهيخته‌گان و روشن‌فكران است و بنابراين به روشن‌فكر هم نياز دارد. حسنِ خجسته فقط يك مديرِ خوب نبود. او يك روشن‌فكر، نويسنده، متفكر، پژوهش‌گر و رسانه‌شناسِ بزرگ هم بود و البته هست. برايِ‌همين هم راديو وام‌دارِ خجسته است. من البته ضرغامي را درك مي‌كنم و فشارهايي را كه بر خود مي‌بيند احساس مي‌كنم اما... مدت‌ها پيش داشتم فكر مي‌كردم اگر خجسته از راديو برود چه‌كسي مي‌تواند با توان‌مندي‌هايِ هم‌چون اويي بر جاي‌اش بنشيند. و حالا خجسته رفته است. چه مي‌توانم بگويم. فقط دعا مي‌كنم راديو و مديرتِ آن از روشن‌فكري خالي نماند.
يا علي!

مواظبِ تغييرِ تصوير ايران و آمريكا باشيد.

تا اين لحظه آمريكا در نظرگاهِ جهان يا حداقلِ بخشِ وسيعي از جهان به واسطه‌یِ اقدام‌هايِ ابلهانه‌یِ يك گاوچران كه نمي‌دانم در كاخِ سفيد چه‌كار مي‌كرد، سياه، وحشي و لجن جلوه كرده است. اما حضور اوباما و به ويژه اولين فرمان‌اش يعني تعطيليِ گوانتانامو و البته سخن‌راني‌هايِ اوليه‌اش دارد كم كم نگاهِ جهان را با چالش‌هايي همراه مي‌كند. البته قرار نيست كلِ سياست‌هايِ آمريكا عوض شود. حتا در قبالِ مسايلِ خارجي شايد تغيير كه نكند به گونه‌یی بدتر هم بشود. منظور من اين نيست كه اوباما نجات دهنده است و چه و چه و چه. نه! مي‌خواهم بگويم او تصميم گرفته چهره‌یِ خشن و وحشيِ آمريكا را عوض كند. براي من البته خنده دار است كه چرا همه از روشن‌فكر تا پشمك‌فروش هي داد مي‌زند كه ببينيد او سياه است و رفته كاخِ سفيد پس چه اتفاقِ بزرگي افتاده. خب من پيشِ خوداَم مي‌گويم خب سياه است كه سياه است سرخ باشد، زرد باشد چه اهميتي دارد. اما انگار من حواس‌ام نيست كه اوباما در كشوري رييسِ جمهور شده كه تا همين چند سال پيش، هم‌رنگي‌هاي‌اش را لينچ مي‌كردند. و البته اگر خجالت نكشند خيلي‌هاشان هنوز هم بدشان نمي‌آيد كه آمريكایِ روياي‌شان يك‌رنگ باشد؛ سفيد. بگذريم. اوباما دارد يك كاري مي‌كند. فراموش نكنيم او تحصيل كرده است. زن‌اش هم درس خوانده است و در موردِ زن‌اش همين كه به خاطرِ وظيفه‌یِ مادري از كارِ بيرون دست كشيده خودش به يك بتِ خانواده‌هايِ آمريكايي بدل شده و البته به امكانِ تبليغي برايِ ماشينِ تبليغاتِ رويايِ آمريكايي و تصيراَش از يك زنِ نمونه. و ديگر اين‌كه اوباما بسيار خوش بيان است حتا تپق‌اش در مراسمِ تحليف هم در نظرِ جهان با مزه جلوه مي‌كند. (البته منظورم از جهان قطعا 20.30 نيست. راستي دقت كرده‌ايد تازه‌گي‌ها برنامه‌یِ 20.30 آن رویِ سكه‌یِ voa شده. به همان درپيتي و به همان بي‌منطقي و به همان بلاهت. اصلا به تيترهاي‌شا دقت كنيد دست‌اتان مي‌آيد؛ افشاگرِ متكي، اوباما با تپق شروع كرد، روزنامه‌هايي كه غزه را از ياد بردند و .. و .. و.. آدم ياد مزخرف‌گويي‌هايِ سلطانِ رسانه‌هايِ پفيوزي يعني دكتر نوري‌زاده مي‌اندازد) چرا اوباما به يك باره محبوب مي‌شود. البته يك باره‌یِ يك باره هم كهنه. بايد كمي فكر كرد اما مساله‌یِ من الان اين نيست. حرف من اين است كه در روندِ تغييرِ چهره‌یِ آمريكا مواظب باشيم چهره‌یِ ايران تغيير نكند. يعني اگر طبقِ آن‌چه در نظرگاهِ انقلابيون بود ايران مبشرِ صلح و اميد و عدالت و آزادي در جهان بود به يك‌باره به سمبلِ خشونت بدل نشود. كاري ندارم كه حالا چه هسا و چه نيست. لااقل از اين به بعد مواظب باشيم. ما الان به يك رييسِ جمهور نياز داريم كه بسيار از اوباما باهوش تر، باسوادتر، خوش‌برخوردتر، زيرك‌تر، خوش‌بيان‌تر و البته همه‌یِ نشانه‌هايِ يك مسلمانِ حقيقي را با چهره‌یی واقعي از اسلام داشته باشد. اصلا هم منظور فردِ خاصي نيست. اين يك مساله‌یِ ملي است و به بازي‌هايِ جناحي محدوداَش نمي‌كنم. زنده باد رييسِ جمهورِ متفكر، با اراده، صلح‌انديش، زيرك، توان‌مند، تاثيرگذار، برومند و سربلندِ آينده‌یِ ايران.
يا علي!

عادل را محدود نكنيد!

درست است؛ مي‌شود همه‌چيز را با چهارتا ماچ و بوسه فسصله داد و تمام. بعد هم در يك برنامه با اجرايِ شفيع به يك توافقِ اجباري رسيد و قالِ قضيه را كند و بعد هم نشست به عادل گفت كه ما مي‌دانيم حق با تواست اما خوداَت كه شرايط را مي‌داني. در اين لحظات مصلحت آن است كه سكوت كني و آرام باشي و تند نروي و آب به آسيابِ دشمن و البته بي‌بي‌سيِ فارسي (مرگ بر استعمارِ پير) نريزي و برنامه را با متانت ادامه بدهي. اما من گمان مي‌كنم حرمتِ عادلِ فردوسي‌پور برايِ اجرايِ يكي از به‌ترين شوهايِ تله‌وي‌زيونيِ ايران بسيار بيش‌تر از اين مصالحِ قراردادي است. البته مي‌توانم ضرغامي را درك كنم كه چه فشاري را تحمل مي‌كند اما هم‌چنان كه تا اين لحظه پشتِ كاركنان‌اش ايستاده در ادامه هم چنين كند كه خيرِ دنيا اگر نداشت بي‌ترديد خيرِ آخرت‌اش مهيااست.

من قيافه‌یِ عادل را در دوشنبه‌شبِ پيش كه اس‌ام‌اس‌هاش را قطع كردند ديدم و تا همين حالا حال‌ام گرفته است. مي‌توانيد عادل را اخراج كنيد اما لطفا برايِ اين‌كه ثابت كنيم هنوز در اين مملكت آزاده‌گي حرف‌هايي برايِ گفتن دارد، او را محدود به مصالحِ من درآوردي نكنيد چرا كه به قولِ دوست‌ام عليِ حسام‌فر، صدا و سيما واحدِ سمعي و بصريِ دولت نيست.

يا علي!