2009/04/04
باز هم آغازِ سالي ديگر
كارِ دوم فراگرفتنِ گيتار است. نميدانم چرا باز هم سرِ پيري هوسِ آموختنِ ساز كردهاَم. البته نميدانم عملياَش كنم يا نه چون سراَم سخت شلوغ است. دليلِ اين كار را هم جزءِ سورپرايزهااست. بعدن خوداِتان متوجه خواهيد شد كه چرا ساز؟ و چرا گيتار؟
اما كارِ سوم؛ ميخواهم به نمايشِ "با همين لبهايِ خونين ميبوسماَت" سر و ساماني بدهم و براي اجرايِ عمومي آمادهاَش كنم. فقط دعا كنيد برايِ اين اجرايِ عمومي چوب لايِ چرخاَم ننشيند كه امسال را بدجور از كوره در رفته هستم.
اما مهمترين كاری كه اين روزها و اصولن به احتمالِ زياد تمامِ امسالاَم را پر خواهد كرد، اجرايِ نمايشي از شكسپير است؛ تيتوس آندرونيكوس. در شكل و اجرايي كه هرگز پيش از آن نديدهايد. (اين تبليغي بود به شيوهیِ مربيانِ فوتبال كه هميشه ميگويند هرگز اين نحوهیِ تمرين را نديدهايد و البته بعد ميفهميم همان يهقل دو قلِ هميشهگي بوده است و خلاص.) اما از شوخي گذشته دارم تلاش مي :نم اجرايي خوب در بيآيد. دوستي ميگفت ميشود شبيهِ همانِ سهگانهیِ شكسپيرهايِ قبلي؟ و گفتم نه! اين واقعن متنِ شكسپير است كه من فقط دارم ترجمهیی به سبكِ ميلادِ اكبرنژاد از آن در ميآورم؛ همين.
چند كارِ ديگر هم دارم؛ مهمترينِ آنها اين است كه حسابي پول در بيآورم؟ چهطوری؟ اگر قرار بود بگويم كه ديگر الان وزيرِ اقتصاد بودم و مملكت هم قطبِ اقتصاديِ جهان. البته اميدوارم كسي از دولتِ نهم اين صفحه را نخواند چون بر ميگردد و ميگويد اي براندازِ نرم! مگر الان نيستيم كه تشويشِ افكارِ عمومي مينمايي؟ آقا ما اصلن از كرهگي.. نه خوداِمون نه كرهمون نه بروبچههايِ محله یِ كره مون كلهم از دُم تعطيل بوديم.
و آخر اينكه؛ دارم تلاش ميكنم از اين تهآترِ خراب شده دل بكنم و به دنيايِ تصوير و نما اسبابكشي كنم. وقتي قطعي شد خبر ميكنم. همه دعوتاَند. يا علي!
2009/02/12
مهندسِ فرهنگ، ميرحسينِ هنر
و همهیِ اينها در شرايطي صورت ميگيرد كه به گمانِ من اگر قرار باشد هر اتفاقي، هر تغييري، هر توسعهیی در يك جامعه صورت بگيرد، بايد در شاكلههايِ زيربناييِ فرهنگيِ آن اتفاقات پديد آيد. يعني بدونِ توسعهیِ فرهنگي هرگز توسعهیِ سياسي، اقتصادي محلي از اعراب ندارد. بگذاريد در موردِ گفتمان دولتِ اصلاحات سخني اشارهیی داشته باشم. گفتمانِ اصلي و مسلطِ دولتِ اصلاحات، حقِ مدني و آزاديهايِ سياسي است. اين بسيار دلنشين و البته قابلِ تقدير است. اما مشكلات و بحرانهايِ هشتساله یِ اصلاحات نشان داد، تا زماني كه مردم خود نياز و لزوم و طبعاتِ آزاديهايِ سياسي و توسعه یِ مدني را درك نكنند، هرگز نميتوان برايِ توسعهیِ سياسي كاري كرد. تا زماني كه من ايمان نداشته باشم كه با هيچيك از اقشارِ مردم، هيچ تفاوتي ندارم، هرگز تن به تساويِ شغلي يا حقوقي يا مدني نخواهم داد. وقتي من خود را در منصبي مييابم كه فراتر از ديگرِ مردم نمايانده شده و اين به لحاظِ فرهنگي نهادينه شده است، هرگز ميلِ به گفتمانهايِ قدرت، اجازه نميدهد خود را در برابر و رو در رو و پاسخگويِ ديگران قرار دهم. تا زماني كه من ايمان نياورم، انسانِ ديگر هم آفريدهیِ خدااست و او هم حقِ حيات دارد هرگز به تيوريهايِ آزاديِ بيان اهميتي نميدهم. تا زماني كه ايمان نياورم كه همهیِ حقيقت در نزدِمن نيست، خود را بيرون از مركزِ كاينات نمييابم. و همهیِ اين مسايل اصولا با بنيادهايِفرهنگي، فكري و اعتقاديِيك جامعه در ارتباط است.
درست است همهیِ رييسانِدولتهايِ پيشين تلاش كردهاند بعدي فرهنگي به كار بدهند اما هرگز فرهنگ و مطالعاتِ فرهنگي و به ويژه، معجزهیِ هنر را به عنوانِ بنيادهايِتغيير و توسعهیِ كشور موردِ عنايت قرار ندادهاند و اين حتا در موردِ خاتميِفيلسوف هم صدق ميكند.
فراموش نكنيم محمدِ خاتمي، فيلسوف است و اهلِ فلسفه اما هنرمند نيست. اديبانه سخن ميگويد اما اديب نيست. و البته اضافه كنم كه هيچيك باعث نميشود لحظهیِ حضورش را با عالمي عوض كنم اما اكنون وقتِ معاشقه نيست و بحث، متاسفانه بحثِ فرهنگي سياسي است. بنابراين در اين شرايطِ جديد كه بيش از هر دورهیِ ديگر احساس كمبودِ فضايِ فرهنگي و توجه به بنيادهايِفرهنگي و هنري اوج گرفته و ما در جهانِ معاصر به شدت به ابزار و سلاحِهنر و برايِ ماندگاری در صفِ تمدنِ جهاني نياز داريم، به گمانِ من با همهیِ احترام برايِ كانديداهايِ ديگر، ايران به فردي نياز دارد كه شخصا اهلِ فرهنگ و هنر باشد، اصلا هنرمند باشد و مهندسيِ فرهنگ را تخصصِ خود بداند. معلوم است كه دورانِ اكنون با دورانِجنگ متفاوت است و معلوم است كه هنرمند فرزندِ زمانهیِ خود است و معلوم است كه ميرحسينِ موسوي قبل از هرچيز يك هنرمندِ انديشهور است و امروز ايرانِ من بيش از هرزماني به هنرمنداني نياز دارد كه در ذاتِ تفكريِ خود و در بنيادهايِ انديشهگي هنر و فرهنگ را حلالِمشكلات بدانند و اساسا برنامهريزيهايِ اقتصادي، بهداشتي، سياسي و عموميِ كشور را با زيرمجموعهیِ از توسعهیِ فرهنگي بدانند، نه اين كه فرهنگ و هنر را زينت و زرورقي برايِ كادوپيچيِ بستههايِ خشك و غيرِ قابلِ تحملِ سياسي اقتصادي.
آرمانِ من در رياست جمهورِ دهم اين است؛ ميرحسينِ موسوي رييسِ جمهور، معاونِاول؛ مهديِ كروبي (دليلاش ساده است، هيچكس مثلِ كروبي نميتواند از پسِ گروههايِ بحرانزا بر بيآيد. او رگِ خوابِ همرزمان و نسلهايِ بعديِ قدرت را ميداند و از تنها بازماندهگانِ دورانِ حضرتِ روحا... است و كسي از عهدهیِ زبان و كردارِ او بر نيمآيد و زبانِ سرخي دارد و از چيزي هم ابايي ندارد و نه بخشِ ورشكستهیِ اصولگراها حريفاش ميشود و نه تهماندههايِ اصلاحات. از سويي حضور او ميتواند شانِ معاونِ اولي را از سخنگويي و مديرِدفتري به شرايطِ ايدهآلِ خود برگرداند) در نظام و تيمِ مديريتِ خارجيِ كشور هم من شخص سيدمحمدِخاتمي را ميبينيم و البته گزينةیی كه ميدانم با حضورش در عرصهیِ سياستِ خارجي دهها كفن بر اندامِدهها نفر فرو خواهد رفت و آن عطاءا... مهاجراني است.
به بخشهايِ ديگر هم كاري ندارم مگر در حوزهیِ تيمِ فرهنگي و ارشاد و اينها كه گمانام با توجه به سابقهیِ محمدِ بهشتي ميتواند گزينهیِ مناسبي باشد.
تا زماني كه مهندس قدم در عرصه بگذارد دعا ميكنيم.
يا علي!
2009/01/23
راديو به روشنفكر نياز دارد.
يا علي!
مواظبِ تغييرِ تصوير ايران و آمريكا باشيد.
يا علي!
عادل را محدود نكنيد!
درست است؛ ميشود همهچيز را با چهارتا ماچ و بوسه فسصله داد و تمام. بعد هم در يك برنامه با اجرايِ شفيع به يك توافقِ اجباري رسيد و قالِ قضيه را كند و بعد هم نشست به عادل گفت كه ما ميدانيم حق با تواست اما خوداَت كه شرايط را ميداني. در اين لحظات مصلحت آن است كه سكوت كني و آرام باشي و تند نروي و آب به آسيابِ دشمن و البته بيبيسيِ فارسي (مرگ بر استعمارِ پير) نريزي و برنامه را با متانت ادامه بدهي. اما من گمان ميكنم حرمتِ عادلِ فردوسيپور برايِ اجرايِ يكي از بهترين شوهايِ تلهويزيونيِ ايران بسيار بيشتر از اين مصالحِ قراردادي است. البته ميتوانم ضرغامي را درك كنم كه چه فشاري را تحمل ميكند اما همچنان كه تا اين لحظه پشتِ كاركناناش ايستاده در ادامه هم چنين كند كه خيرِ دنيا اگر نداشت بيترديد خيرِ آخرتاش مهيااست.
من قيافهیِ عادل را در دوشنبهشبِ پيش كه اساماسهاش را قطع كردند ديدم و تا همين حالا حالام گرفته است. ميتوانيد عادل را اخراج كنيد اما لطفا برايِ اينكه ثابت كنيم هنوز در اين مملكت آزادهگي حرفهايي برايِ گفتن دارد، او را محدود به مصالحِ من درآوردي نكنيد چرا كه به قولِ دوستام عليِ حسامفر، صدا و سيما واحدِ سمعي و بصريِ دولت نيست.
يا علي!