این اولین باری است که میبینیم تا این زمان از سال یعنی دههی سوم خرداد هنوز دبیر جشنوارهی بینالمللیِ فجر انتخاب نشده. خبرگزاری فارس از من و جمعی خواسته که دربارهی خصایص و خصایل دبیرِ احتمالیِ فجر یادداشتی را بنویسم.
لینک یادداشت در خبرگزاری فارس را آوردهام
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13930321000324
و البته نسخهیی که خودم با رسمالخطِ خودم بیشتر دوستاش دارم هم همینجااست.
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13930321000324
و البته نسخهیی که خودم با رسمالخطِ خودم بیشتر دوستاش دارم هم همینجااست.
شادمان خواهم شد که با نقادی خویش این نقادی را گلباران کنید.
بیتردید صاحبنظران و اهلِ ذوق بسیار بر شمایلِ ایجابیِ دبیرِ احتمالیِ فجر رنگ افشاندهاند و از خامهی معرفتِ خویش بسیاران نکاتِ دلنشین برای خصایصِ آنکه از راه میرسد، پرتو افکندهاند. حقیر را سرِ آن آمد که از منظرِ محدود و چشماندازِ ناچیز و نظربامِ کوتاهِ خویش چند نکتهیی را به مثابهِ پیشنهادهایی سلبی قلمی کند شاید که مقبول طبعِ آن نازکخیالان و طرفهاندیشان افتد. که فرموده است: صالح و طالح مطاعِ خویش نمودند تا که قبول افتد و که در نظر آید
دلبستهی تقسیمبندیِ تهآتر به خصوصی و دولتی نباشد
تهآتر اگر تهآتر باشد چنانکه سنتاً به ما رسیده است و البته در طولِ تاریخ هم هماره بدعت و بداعت در خود دیده است و خود موجب بدعت و بداعتهای بیشمار شده است، دیگر نه خصوصیاَش اصالتِ مطلقه دارد نه دولتیاَش. که هردو رویِ سکهی آن (سکهیی که به نامِ دولتی خصوصیها در جیب مبارک میگذارند و به نامِ خصوصی دولتیهایاَش) اگر واجد ممیزههای موروثیاَش نباشد، بلامقدمه از حیِّزِ انتفاع ساقط است. اگر محفوظاتِ تاریخی یاری کند به خاطر میآوریم که دیالوگ و تشکیک از اُسطُقُساتِ تهآتر به شمار میآیند، اگر نگوییم، دو ستونِ بنیادین این معبدند. و من البته نه اسطقسات را تصادفاً به کار بردم و نه دیالوگ و نه تشکیک را. که اسطقس از اساس واژهیی یونانی است و چنانکه میدانیم به معنای بُن و اساس و پایهی هرچیزی است و البته مجاورت چهار عنصر اصلی نیز به کار رفته است.
اما دیالوگ و تشکیک؛ که اِشعار دارم پرداختنِ به هریک از ایندو از عهدهی این یادداشتِ مجمل بیرون است و بنابراین جبراً به اشاراتی اکتفا خواهم کرد.
آنچه در مبحثِ دیالوگ گفتنیتر از همه جلوه میکند، فارغ از تکنیکها و روشها و نحو و نحوههای شکلی و مضمونی و محتوایی و غایتمندی آن، همسخنی و همسنگی و هموزنیِ دوسویِ گفتوگو است. یعنی از عهدِ معلمِ اولامان ارستو تا همین الان اگر نویسندهیی وزنِ یکی از دوسویِ گفتوگو را به نفعِ هدفِ خویش افزون کند و یا بکاهد، منطقِ دیالوگ را فروریخته است. یعنی این گفتوگو هرچه نام داشته باشد قطعاً دیالوگ به معنایی که ما از آن در تهآتر مراد میکنیم، نیست. این نکته علاوه بر آن که ما را به سمتِ متافیزیکِ درام سوق میدهد و موجباتِ تقریر دقیقِ چیستی و چرایی دیالوگ را فراهم میکند، سویههای اجتماعی و برونمتنیِ آن را نیز بر آفتاب میافکند. این وجوبِ هموزنیِ دوسویِ گفتوگو در تهآتر، متناظر میشود به وجوبِ پذیرش هموزنی آدمیان در ساحتِ اجتماع، آنگاه که به دیالوگ میپردازند یا چنانکه من جعل کردهاَم؛ آنگاه که تهآتر ورزی میکنند.
بدیهی است که با این پیشفرضِ بدیهی فرقگذاشتن میانِ تهآترِ خصوصی و تهآتر دولتی در یک جشنواره که قرار است خود منظری از تهآترِ موعود را بگشاید، نه تنها اخلاقاً نادرست است، بلکه منطقاً نیز بر اساسِ آنچه خودِ قواعدِ دیالوگ میآموزاند، ناموجه است.
اما تشکیک؛ تهآتر هماره هویت و بلکه پیشتر از آن ماهیتِ خویش را در مواجهه با ارتدوکسیهای زمانهی خویش و محاجه در اسطورهها، گفتمانها، مفاهیم و مصادیق و تصوراتِ صُلبیشده و مناقشه در ارکانِ خرافهزای گفتمانهای نامدلّل، جستوجو کرده و کوشیده است با مداقه در اجزا و عناصرِ تاریخی تجربی و معرفتشناختی و متافیزیکیِ جهانِ بیرون، عیاری باشد برای تفکیکِ سرهی عقل و اخلاق از ناسرهی خرافه و دروغ. خرافه و دروغی که در جامهیی از صدق و راستی و علم و دانش پیچیده شده و تقریبا تشخیصِ آن از عهدهی هیچیک از دیگر منابعِ معرفتی بر نمیآمده است. تهآتر بدین معنا کوشیده با آشکارکردنِ تاریکیهای جعلی و سواکردن کلافهای سردرگمِ جهل و زدودنِ پردههای تبلیغات از چهرهی دروغ، حقیقتِ راستین را جستوجو کند. و در این مسیر انواعِ تکنیکها، اقسامِ روشها و اصنافِ ترفندها را در دلِ بوطیقاهایِ متکثر در درازنایِ زمان به قصهها، ماجراها و شخصیتهای تاریخِ تهآتر الصاق کرده است و درامهایی پیچیده با شخصیتهای ذوابعاد و چندلایه و ساختاری ذومراتب به وجود آورده تا درسآموز وضعیتهای عمومیِ بشر باشد و راهنمایِ تهآتر ورزان در تاریکیهایی که حافظ گفت؛ از هرطرف که رفتم جز وحشتاَم نیفزود. اینجااست که تکنیک و روش خود به موضوع و متعَلَّقی بدل میشود برایِ آشکاریِ هدفی و غایتی در سویهی اجتماعی و بیرونمتنِ تهآتر.
تهآتر پدیدهیی مربوط به حوزهی عمومی است. از همین روی تلاش میکند پنهانشدههای حوزهی عمومی را واکاوی کند و هرچه را بنابهخواستهی صاحبان قدرت و ثروت و جهل، در حجابِ دروغ پنهان مانده، بر بامِ آفتاب اندازد و آشکار کند. برای این کار اولین قدمی که بر میدارد ایجادِ شک در بنیانهایی است که عموم درست و صادق و راست میگمارند. تشکیکِ تهآتر در سطوحِ ظاهری نیست بل در بنیادها است و از اینرواست که هماره با بنیانهای قدرتهای استبدادی و جهلهای مرکبِ عمومی در تضارب و تباین قرار میگیرد.
چنین تهآتری به اولین کارهایی که میپردازد پرده برداشتن از اصطلاحاتی مبهم، موهوم و بعضاً موهون است که در اطرافِ خودِ تهآتر جریان گرفته است و چنان مینماید که انگار حقیقتِ وحیآذینِ مطلق است که ورودِ هیچ خللی در آن متصوَّر نیست. با این تفصیل تقسیمِ تهآتر به خصوصی و دولتی نباید مطمعِ نظرِ دبیرِ جشنوارهیی باشد که قرار است چترِ یکرنگی بر سرِ قاطبهی اهالیِ تهآتر بگستراند. چنانکه آمد این قسم تقسیمات، تنها و تنها کسانی را شادمان خواهد کرد که از یک سو سر در آخور رانتهای اقتصادی دارند و از سویِ دیگر متصل به جریانهای قدرتِ دولتی هستند و وای بر احوالِ آن جشنواره که فرقگذاریاش به این قبیل مفاهیمِ تنکمایه محصور بماند
دلبستهی تقسیمِ تهآتر به حرفهیی و آماتور نباشد
تهآتر یا تهآتر است یا نیست. مابقی عرضیات است و عرضیات منطقاً مترتب میشود بر اصل. یعنی میشود به فراخور زمینه و زمانه، نحو و نحوهی پرداختن به این عرضها را تغییر و تحول داد. آنچه باید پابرجا بماند اصل و اساس است که همانا ظهورِ یک اجرای دلربایِ عقلپذیر است. عنوانِ حرفهیی یا آماتور عرَضی است که بر اصلِ تهآتر مترتب شده است و بنابه ذایقه و سلیقهی قائلانِ آن تعریفِ متمایز یافته است. یعنی ممکن است در نزد کسانی از صفتِ حرفهیی چیزی افاده شود که در نزدِ جمعی دیگر از آن معنایی برای آماتور اراده میکنند. بنابراین سمت و سویِ توجهِ دبیر نباید آغشتهی بازیهای روزمرهی شبهِ ژورنالیستی جهالان باشد. که جز پرت شدن حواسِ گرامیِ ایشان خطری دیگر را نیز در پی خواهد آورد و آن اختلاط دوغ و دوشاب است. یعنی چه بسا بسیار نمایشهایی که در ظاهری از آرایههای شبهِ حرفهیی چیده شده و در درون عجوزهیی است به قامتِ بیخردی.
با تجربهها بر سرِ عناد نباشد
البته بدیهی است که تجربه باید واجد شرایطی باشد که شایستهگیِ اتصاف به تجربیبودن و نو بودن باشد. چنانکه میدانیم تجربه با آزمون و خطا متلائم است. یعنی اولین مشخصهیی که بر هر امرِ تجربی قابل تشخیص است، ابطالپذیری است. بنابراین هرآنچه در آزمایشگاهِ صحنه (من البته عنوان آزمایشگاه را مسامحتاً به کار میبرم و از استعمالِ صریحِ آن ابا دارم) قرار میگیرد لاجرم امکانِ خطا یا بطلان را میپذیرد ورنه اگر از پیش درستیِ آن اثبات شده باشد و چنانکه امروز در سطحِ عمومیِ تهآتر کشور ساری و جاری است؛ مکررهایِ مشقشدهیی که بارها و بارها ذوقزدهگیِ تماشاکنانِ گلخانهیی را هم در تکرارهای معدَّدِ خود شاهد بوده، هرچهقدر هم به ظاهر، بزککرده و فریبنده بنماید، هرگز در عدادِ تهآترها و نمایشهای تجربی نمیگنجد و آنها را باید در زمرهی نمایشهای مرسوم و البته خوشنقش و نگار به شمار آورد. دبیر جشنوارهی تهآترِ فجر اگر معارض با تجربهورزی باشد، دو زیان بر جشنواره متوارد خواهد بود. یکم محرومماندن از تجربههای واقعی (به جرمِ عدمِ درکِ ماهیتِ تجربه به مثابهِ امرِ ابطالپذیر) و دوم تکرارِ مکررات در شعبهها و شاخههای متعدد و با رنگ و جلاهای متلوِّن و هردو لاجرم مختوم است به میانمایهگیِ کیفیِ جشنواره
مرکزگرا نباشد
مباحثهی مرکز و حاشیه، پایتخت و حومه، تهران و شهرستان، دیگر از فرطِ پرگویی هزلآور شده است و نیازمندِ مباهله شده تا مباحثه. از بس گفتین تقسیمِ دوگانههایی چون تهران و شهرستان، لااقل از پسِ انذارهای پساساختگرایان سالهااست که تهی از معنا شده و در نزدِ اهلِ معرفت، مدتهااست از تراز و ترازو افتاده اما ظاهراً نه گوش مرکزگرایان شنونده است نه آنانکه در شهرهای دیگرند و خود را همچنان بر سیاقِ گذشته حاشیهنشین و قلیل میبینند و مییابند. استعمالِ مفهومِ شهرستان (یعنی تقلیل و تخفیفِ تئوریکِ تمامِ ایران منهای تهران، به یک لفظِ کوچکِ سخیف) از اساس پدیدهیی استعماری است. (که شرح و بسطِ آن بماناد برای وقتی موَسَّع). هریک از شهرهایِ این ملک برایِ خودش سامان و سامانهیی دارد و فرهنگ و هنرش نیز بیگمان تمایز و تفارقی متناسب با آن سامان و سامانه. وقتی هریک از این شهرهای ستبر را در یک بشقاب و با یک نام فرو میکاهیم یعنی از سویی امکان فهمِ فرهنگِ آن سامان را از دست میدهیم (این زیان برای مرکز) و از سویِ دیگر و دردآورتر برایِ ارتقا و افزایشِ توان و دستآوردهاشان مجبور به ارایهی یک فرمولِ واحدِ باریبههرجهت میشویم (یعنی به جای برنامهریزی برای شیراز، اصفهان، مشهد، بوشهر، بشاگرد، لنگرود، اشکنان و یکیکشهرهای دیگر، برای یک چیزِ مبهمِ موهوم و موهونی به نامِ شهرستان در یک قالبِ غیرِ عالمانه شروع به برنامه ریزی میکنیم آنگاه میخواهیم جامهیی را که بر تنِ آن موجود موهوم دوختهایم بر تنِ هریک از بلندقامتانِ سرزمینامان که هریک نامی دارند متمایز و متفرد همچون آبادان و تبریز و سنندج و کاشان، به زور قالب و غالب کنیم. زهی دانش و فربها کوشش که ما میکنیم)
دبیرِ جشنوارهی فجر نباید دل به این تقسیم بندی ببندد ورنه همچون سال قبل متفرعنانه از دیدن نمایشهای دوستانِ غیر تهرانی طفره میروند و البته تلاشهای آنان هم طرفی نمیبندد. دوباره موکد میکنم تهآتر تهآتر است و باید بر پایهی مقوماتِ خود (عیان و نهان) استوار باشد. نه موضوعی برای جولانِ کهنهگرایانی که هنوز مقید به تختهبندهای دوگانه همچون مرکز و حاشیه هستند.
وابستهی نامها و دلبستهی نامهها نباشد
هستند بسیار کسانی که هنوز میپندارند نامها هستند که برای هر تشکل و جبههیی اعتبار میآورد. البته واضح است که در بدایتِ امر چنین مینماید که حضور چهرههای شاخصشده به مددِ رسانهها و رسانهچیهای سایهنشین، جمعی را نیز به سمت گعدهها و گردهماییها بکشاند اما خردکخردک که تهیمایهگیها بر آفتاب افکنده شد و بادکنکهای نخوت و عصبیت در گرمایِ آفتابِ دانش و معرفت و حقیقت از هم پاشید، آنچه میماند و بر دلهای جویایِ آرامش تسکین خواهد بود، کارهای ستبر و فرآوردههای مانا و تجربههای عمیق است و لاغیر.
لاف شیخی در جهان انداخته خویشتن را بایزیدی ساخته
هم ز خود سالک شده واصل شده محفلی واکرده در دعویکده
خانهی داماد پرآشوب و شر قوم دختر را نبوده زین خبر
کوتاهقد نباشد و کوتاهقدان را پاس ندارد (بدیهی است که منظور از قد در اینجا قدِ معرفتی و اندیشهگی است)
بسیاری میهراسند که اگر قدشان به بالایِکتابخانه نمیرسد کسانی را به یاری بطلبند با قامتی افراشته تا کتابهای قفسههای بالا را به دستِ آنان برسانند. میهراسند که فرداها بر بوق و کرنای کنند که ما کتاب به دست فلانی رساندیم. گیرم که چنین باشد. چه باک. بگذار حتا ما نیز سپاسگوی آن آسمانخراشها باشیم. در نهایت آنچه مفیدِ فایده میآید خطوطی است که میخوانیم و خطوطی است که مینگاریم. و باور کنید اگر بلند قامتان به راستی همنشین سرو و سپیدار باشند هرگز ما را برایِ یاوریشان به سخره نمیگیرند و منتِ کارِ خویش بر کولهی ناتوانمان رها نمیکنند که بزرگی را چنین حقارتهایی سزا نیست. پس نباید از همسخنی و همرایی با مردان و زنانِ بزرگ و اندیشهور که به حق صاحبِ نظر و اندیشه و معرفتاند هراسید که به قولِ مولانا:
کارِ مردان روشنی و گرمی است کارِ دونان حیله و بیشرمی است
چشمبسته بر خویش و طمعبسته بر بیگانه نباشد
کم نیستند آنان که به هربها و بهانهیی گوهرِ خویش را در بحرِ دیگران میجویند و در زمین دیگران خانه میسازند و کار برایِ بیگانه میکنند و چشمِ امید به ستایشِ آنان میدوزند که لختی در پایِ کرسیِ گرمِ مهر و ماهِ ما ننشستهاند و از ادبِ مکالماتِ ما حظی نبردهاند.
در زمینِ دیگران خانه مکن کارِ خود کن کارِ بیگانه مکن
و البته اینها به معنای دشمنی با سیر و طیر در عوالمِ شناختی و هنری اقوامِ دیگر نیست که اگر کسی چنین بپندارد بیگمان در زمانهی ما میزید و نه با عقلِ زمانهی ما تلازمی دارد. غرض همانی است که اقبال دهها سال اشاره کرد
مثل آئینه مشو محو جمال دگران از دل و دیده فرو شوی خیال دگران
آتش از ناله مرغان حرم گیر و بسوز آشیانی که نهادی به نهال دگران
در جهان بال و پر خویش گشودن آموز که پریدن نتوان با پر و بال دگران
شورا گریز نباشد
البته فواید مشورت بر کسی پوشیده نیست اما غرضِ نگارنده در اینجا انتخابِ مشاورین اصلح است. آنانکه خیرِ عموم را بر مصلحت خواص ارج میدانند و دستِ خویش را بر سفرهی بیتالمال گشاده نمیخواهند و در پیِ درخواست و سوآلی به جای یک جوابِ مطلقِ متناسب با خواستهی شخصیِ خویش، دهها پاسخ و راهِ حل و احتمال و نظر را بر سبدِ سخاوت ارزانی میکنند و میز را از گزینههای بسیار انبوه میدارند و کار را برای تعقل و تصمیمِ دبیر آسانتر هم اگر نه، عالمانهتر میکنند.
عقل را با عقلِ دیگر یار کن وامرهم شوری بخوان و کار کن
والسلام
No comments:
Post a Comment
با سلام و سپاس از محبتاِتان
لطفن در قسمت پايينِ محلِ نظرات بخشِ مربوط به نام و آدرس
Name / URL
را كليك كنيد تا بتوانيد نام و نشاني تان را هم بنويسيد
ضمنن با توجه به برخي مشكلاتِ پيشآمده، يادداشتِ شما پس از خوانش در وبلاگ قرار داده خواهد شد